ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

سلام خوش آمدید

دیگه دنیا واسه من تاریکه

 

زندگی کوره راهی باریکه

 

آخر قصه ی من نزدیکه

 

این منم از همه جا وا مانده

 

از همه مردم دنیا رانده

 

رانده و خسته و تنها مانده

 

ای خدا............ای خدا.............ای خدا............

 


  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۰
  • .


بعضی ها آمده اند

که معجزه یِ زندگیِ آدم باشند ...

می آیند که وسطِ بدبختی های روزمره ات ،

برای لحظاتی هم که شده

پَرت شوی وسطِ خوشبختی ...

می آیند که حتی وقتی از دردهایت برایشان حرف میزنی ، از اینکه او را داری که اینطور دو جفت گوش شده برای شنیدنِ حرف هایت ،

کِیف کنی و یکهو دردهایت فراموشت شوند ...

اصلا بعضی ها آنقدر با خودشان معجزه می آورند که اگر یک روز نباشند ، همین نبودنشان می شود بزرگ ترین دردِ زندگی ...



  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۵۱
  • .

...


به کسى ندارم الفت ز جهانیان، مگر تو

اگرم تو هم برانی ، سر بی کسی سلامت...!


رضایی کاشی

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۶
  • .

کسی نمانده که زخمی به جان من نزده‌ست
خودم مقصرم از خود جدا کنید مرا

برای هرکه دلم را شکسته دلتنگم!
دلم گرفته رفیقان دعا کنید مرا

  • ۰ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۴۵
  • .
تویی که اخر قصه من میسازی
  • ۱ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۵۱
  • .

از آن روز ظهر من همه ی آمدن ها و بودن ها را قرار به رفتن گذاشته ام ..
برای همه بلیط رفتن را رزرو شده میدانم، فقط تاریخشان نا معلوم است ..
برای همین بعد از آن روز ظهر ساکت و ساکن ماندم و به وضوح میدیدم که تقدیر چگونه میرفت تا روزهای خوب آینده را زنده به گور کند ..
و من چنان دنده عوض میکردم و سیگار میکشیدم که آن سرهنگ در کیلومتر بیست جاده ی ناکجاآباد هم میدانست که در مرد پشت فرمان چیزی در حال نابودی است ...

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۴۲
  • .

دل من از نژاد عشقه
از تو و از ترانه لبریز
یه دنیا غم توی صدامه
مثل سکوت تلخ پاییز
من یه پرنده ی غریبم
من از نژاد آسمونم
میون این همه ستاره
من یه شهاب بی نشونم

ازم نخواه با تو بمونم
تو هیچی از من نمیدونی
اگه بگم راز دلم رو
تو هم کنارم نمیمونی...

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۰
  • .

دنیا پر از شگفتی ها و رازهاست. فکر میکنیم آدم های نزدیکمان را میشناسیم، اما زمان با خودش چیزهایی می آورد که میفهمیم کمتر از آنچه فکر میکردیم میدانیم؛ یعنی تقریبا هیچ.

همیشه بخش بزرگتر حقیقت در سایه قرار دارد. حتی اگر بخش روشن بزرگتر شود باز هم برد با سایه هاست.

قلبی به این سپیدی | خابیر ماریاس |

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۴۰
  • .


آدم های خاطره باز عجیب اند
آدم های خاطره باز مثل یک لامپ نیم سوز می مانند
سعی می کنند خودشان را روشن نگه دارند
سعی می کنند کسی از دل سوخته شان با خبر نشود
سعی می کنند قوی باشند
ولی یک روز می رسد که خاطراتشان زیاد روشن و خاموش می شود
یک روز می‌رسد که مغز و احساسشان اتصالی می کند
یک روز می رسد که می سوزند ..

چه فرقی دارد خاموش و روشن شدن چگونه باشد
مثلا چشمشان بیوفتد به شماره ای که سال هاست روی گوشی تلفنشان باقی مانده و نه پاک می شود و نه می توانند با آن تماس بگیرند، بعد چشم هایشان را ببندند و یاد تمام روزها و شب هایی بیوفتند که این شماره تنها شماره ای بود که روی گوشیشان می افتاد، یاد تمام خنده ها و دعواهایی که مرور خاطراتش فقط رنگ موهایت را عوض می کند.
خاموش می شوند..

یا مثلا بروند به یک کافه ی قدیمی
کافه ای که با دوستانشان آنجا را پاتوق کرده بودند و صدای خنده و شوخی هایشان هنوز وقتی چشمهایشان را می‌بندند شنیده می شود
بعد چشم هایشان را باز می کنند و به این فکر‌ می‌کنند که کجا؟! چی شد؟! چرا هیچکس‌ این روزها نیست؟! یاد روزهای خوبی که دیگر نیست
روشن می شوند..

زندگی آدم های خاطره باز مثل یه فیلم هست
فیلمی که از یه دقیقه ای به بعد دیگه دیده نمیشه
اون دقیقه همون سن و ‌سالی هست که خاطره باز میشن
چه فرقی داره که فیلم گیر و‌ خش داره یا فیلم از اون جا به بعد دیگه جذابیتی برای دیدن نداره
میرن تو خاطراتشون و یادشون میره آینده ای هست و این فیلم هنوز تموم نشده.

فیلم رو عقب میزنن
بعضی از قسمت های فیلم رو هزار بار میبینن
گاهی فیلم درام می بینند، گاهی کمدی
بعضی خاطرات رو هزار بار مرور می کنن
خاطرات تلخ، خاطرات شیرین..
مثلا خاطرات اولین عشق بازی با معشوقه ای که سال هاست دیگر برای او‌ نیست
مثل یک فیلم درام که تمام دیالوگ هایش را از حفظند 
یا مثلا خاطرات یک مهمانی و جشن عروسی یا یک دورهمی از روزهای دانشجویی
خاطرات را مرور می کنند و هوایی می شوند

اگر آدم خاطره باز دیدید، به او‌ سخت نگیرید
از لبخند های بی دلیلش وقتی یک اسم را می‌شنود بگذرید و سوال نپرسید
هر چند که لبخند تلخ باشد
از بغض هایش بعد گوش دادن به یک‌آهنگ قدیمی بگذرید و‌ سوال نپرسید
هر چند که آهنگ شاد باشد
از حواس پرتی هایش
از بی تفاوتی هایش
از آرزو هایش نپرسید

آدم خاطره باز در خاطراتش حبس شده است
حبس ابد
آدم خاطره باز در یک دنیای دیگر است
کاش کسی بیاید لامپ را عوض کند ... فیلم را به جلو‌ بزند
خاطرات را پاک‌کند و او‌ را دوباره به این دنیا بیاورد

حسین حائریان

  • ۱ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۳۰
  • .

شب در تپش ثانیه ها می گذرد

هر ثانیه با غمی جدا می گذرد

لطفا نگران حال این خسته مباش

سخت است...ولی شکر خدا می گذرد!

  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۷
  • .
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه