ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۸
آذر

ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم

مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم

قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم


پ . ن : عالیه این اهنگ دانلود کنین

۲۶
آذر

از سَر ‌نمی اُفتی

چون خاطره ی اولین دیدار

از چشم ‌نمی اُفتی

مانند قطره ی اشکی از ذوقِ اولین بوسه

از لب ‌‌نمی اُفتی

مانند اولین شعرِ ناب


اینَک تو را

اولین عشق خواهم نامید

به حُرمتِ نامِ مُقدَست

که‌‌ چون ترانه ای قدیمی با عطرِ باران

سالها ‌مرور‌ خواهی شد

هر بار زیباتر

هر بار عاشقانه‌ تر


اینک تو را آخرین اُمید خواهم خواند

چون ترانه ی آزادی

بر لبِ آخرین زندانیِ این مَحبس!


#حامد_نیازی


۲۲
آذر

هر آدمی میاد تو زندگیمون ،یه جای برای خودش باز میکنه
حتی برای یه روز..
وقتی میره جاش خالی میشه
این جاهای خالی همینطوری میمونه تو مغز آدم
این خیلی نامردی که بقیه فکر این حفره های که درست میکنن نیستن !

پ.ن : اینو قبول دارم


پنهان | مهدی رحمانی |

۲۱
آذر

غم اومده خونه ی من
انگشت و بر در می زنه
مهمون ناخونده ی من
هر شب به من سر می زنه

این غمه که در می زنه
دلم براش پر می زنه
مهمون ناخونده ی من
هر شب به من سر می زنه

زندگی زندون منه
بعد از خدا گواه من
چشمای گریون منه




۱۹
آذر


رنجوری را گفتند دلت چه می خواهد؟

گفت آنکه دلم چیزی نخواهد.


گلستان | سعدی |

۱۹
آذر


گاهی

باید از دیگران فاصله بگیری.

اگر اهمیت دادند ،

ارزشت را خواهی فهمید 

و اگر اهمیتی ندادند ،

خواهی فهمید کجا ایستاده‌ای ...


محمود دولت آبادی


۱۹
آذر

تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نیشابور 
از چشم تو و چشم تو و حجره فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی
ای باد سبکسار ای باد سبکسار
مرا بگذر و بگذار
مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی ...

                                                                                                                  علیرضا بدیع

۱۷
آذر

دلم گرفته ای رفیق لبریز بغضم این روزا
هیشکی نمیفهمه منو خستم از این حال و هوا
دلم گرفته ای رفیق جا موندم انگار از همه
از حال روزام اینروزا هرچی بگم بازم کمه

کاشکی منم شبیه تو کم میشدم از روزگار

۱۷
آذر

بیشعور نمیدونست فقط با اون راحتم دلم خواستش تا باز بحرفیم 


پ.ن : کلا ادم ناراحتیم 😂😂 با هر کى جور نمیشم شیطونه میگم برم سراغش  

پ.ن : اینجاس که شادمهر میگه نمیدونى دل ادم چه میشکونى خودت بهتر از هر کى میدونى بارون پاییز مى سوزون دل ادم

۱۲
آذر

روزی استاد شهریار نامه‌ای دریافت می‌کند بی آنکه روی پاکت آن آدرسی از فرستنده آن باشد. متن نامه اما به روشنی نشان می‌داد که این نامه از سوی ثریا معشوق دوران جوانی شهریار است. معشوقی که شهریار هرگز نتوانست وصال او را بچشد. مضمون نامه بدین قرار بود:

شهریار عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم: خدای من این چهره ی دلداده من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دار الفنون است؟ نه من خواب می‌بینم. سخت اشک ریختم. طوری که دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید. به او گفتم: عزیزم، برای جوانی از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران گریه می‌کنم. به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه مان برسانی، همان که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی. وقتی تو را به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که سپیده دمیده بود... یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند؟ آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمده بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که بمن یاد داده بودی مشغول بودم؟ اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم:

گذشته من و جانان به سینما ماند
خدا ستاره ی این سینما نگه دارد

🔘و روز بعد استاد پاسخ نامه دوست جوانیش را که پری خطاب می کرد چنین سرود:

پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری

هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب
دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری

پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری

هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان
من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری

یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید
آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری

روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری

با نواهــای جـــرس گاهی به فریادم برس
کین ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری

کام درویشان نداده خـدمت پیران چه سود
پیر را گو شهریار از شبروان است ای پری