ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۹
تیر

به کسی ندارم الفت زجهانیان مگر تو
اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت

۲۵
تیر

امروز پستچى برام یه دعوت نامه از شرکت هواپیمایی اریانا براى شرکت در همایش هواپیمایی  بند الف  اورد ظاهرا افرادى که بالاى ٩٠ گرفتن دعوتن و ظاهرا اینجانب با ٩٧ از ١٠٠ تا به امروز اول هستم نمیدونستم رکورد دارم 😂😂😂  و نمیدونستم اى کیو من بالاس یا اونا اینقدر خنگن

پ.ن : با روابط عمومى شرکت تماس گرفتم وصل کرد معاونت اموزشى رییسش خانم زند استاد خودمون بود حالا شده بود ریس بعد تبریک اینا میگه حتما بیاها ( فکر کنم ... بودن من اونم پى برده 😂😂😂) 

۲۲
تیر

من از آن تافته های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می بردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون می دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می گویم غرق در شگفتی می شد و نمی توانست باور کند. در این حال، برحسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتی ام را تحقیر می کرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است، من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم!

۲۰
تیر

بار اندوه را به تنهایی می توان کشید،
اما برای شاد بودن
به دو نفر نیاز است...


👤آلبرت هوبارد

۱۹
تیر

تو را
 هر لحظه به خاطر می آورم
بی هیچ بهانه ای !
شاید
دوست داشتن همین باشد....

۱۹
تیر

راستش
آدم هیچ وقت نمیدونه چى مى خواد
آدم فکر میکنه
یه جور آدم مشخص رو مى خواد
و بعد
یکى رو میبینه که هیچى
از چیزایى که مى خواسته رو نداره
و بدون هیچ دلیلى
عاشقش میشه..

وودى آلن

۱۹
تیر


همیشه فکر می کردم هر کسی که وارد زندگیم می شود باید برای همیشه بماند.

شاید برای همین بود که هیچوقت از آدم های زندگیم ناراحت نمی شدم و سعی میکردم برایشان سنگ تمام بگذارم.

فکر میکردم آن ها را باید به هر قیمتی نگه دارم.

حتی به قیمت اینکه بیشتر وقتم را برایشان بگذارم و انرژیم را خرجشان کنم. 

بارها و بارها اتفاق می افتاد که از رفتارهایشان، از حرف هایشان، از فکرهایشان می رنجیدم ولی سکوت میکردم تا آن ها را در زندگیم حفظ کنم.

هر چه می گذشت بیشتر از کسی که می خواستم باشم فاصله میگرفتم.

حتی اگر مقصر نبودم خودم را محکوم میکردم تا در ذهنم تیره نشوند.

آنقدر مثل آن ها فکر کردم که دیگر چیزی از خودم باقی نماند.

کاملا تغییر کرده بودم.

اما این تغییر را تحمل میکردم. تفاوت ها و اشتباهاتشان را میدیدم و خودم را توجیه میکردم.

ناراحتی هایم را پنهان میکردم و با خودم میگفتم باید در زندگی ام بمانند.

اما همیشه اینطور است که هر تحملی یک روز تمام می شود.

یک روز چشم هایم را باز کردم و دیدم حالا نه کسی را برای خودم نگه داشته ام؛ نه دیگر خودم هستم...

آن روز بود که فهمیدم  آدم ها را نباید به هر قیمتی نگه داشت.

همه برای ماندن نمی آیند.

آدمی که می ماند جنسش با دیگران فرق دارد.

برای ماندنش مجبور نمی شوی خودت را تغییر دهی.

فهمیدم برای نگه داشتن آدم ها نباید خودت را زیر پا له کنی.

آدم ها باید با دلشان بمانند نه با جسمشان...



👤حسین حائریان


Artikal @Kafiha

۱۹
تیر

شب بخیر گفتن ما،

محض ادای ادب است!


ورنه چون شب برسد ،

اول بیداری ماس


شبتون بخیر

 باحال گفت خوشم اومد

۱۸
تیر

دلم گرفته ، ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من

۱۷
تیر

چرا رفتی، چرا؟- من بی قرارم،
به سر، سودای آغوش تو دارم.-
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟
نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
کنار خانه ی ما کوهسارست:
ز دیدار رقیبان برکنارست.
چو شمع مهر خاموشی گزیند،
شب اندر وی به آرامی نشیند.
ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او.
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست،
پر از عطر شقایق های خودروست.
بیا با هم شبی آنجا سرآریم،
دمار از جان دوری ها برآریم!
خیالت گرچه عمری یار من بود،
امیدت گرچه در پندار من بود،
بیا امشب شرابی دیگرم ده!
ز مینای حقیقت ساغرم ده!
دل دیوانه را دیوانه تر کن.
مرا از هر دو عالم بی خبر کن.
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛
پی ِ فرداش فردای دگر نیست.
بیا... اما نه، خوبان خود پرستند:
به بندِ مهر، کمتر پای بستند.
اگر یک دم شرابی می چشانند،
خمارآلوده عمری می نشانند.
درین شهر آزمودم من بسی را:
ندیدم باوفا زانان کسی را.
تو هم هر چند مهر بی غروبی،
به بی مهری گواهت این که خوبی.
گذشتم من ز سودای وصالت،
مرا تنها رها کن با خیالت!