ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
۱۰
تیر

یه روز از همین روزا  روی شب پا می زارم. 

 توی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم.

تا که خوب خوب بشه زخمای دلواپسی 

 عشق مرهم میکنم روی دلها میزارم.

تو وجود آدما حس آشنایی هست  

مثه حس من و تو اسمشو ما میزارم.

عزم آدما بلند روح آدما وسیع  

توی شعرم واسشون کوه و دریا میزارم.

توی بهت جاده ها هر جا که دیدنی نیست 

 چشمامو میبندم جاش یه رویا میزارم 

من مسافر و غریب اما لبریز یقین.  

 می دونم تو راه عشق همه رو جا می زارم

یه روز از همین روزا روی شب پا میزارم.

 توی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم...

۰۹
تیر

ازم نخوا با تو بمونم
تو هیچی از من نمیدونی
اگه بگم راز دلم رو
تو هم کنارم نمیمونی



۰۸
تیر

خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
کـه درد شب نشینان را دوا کرد

نـقاب گـل کشید و زلف سنبل
گره بـند قـبای غنچـه وا کرد

غـلام هـمـت آن نازنینـم
کـه کار خیر بی روی و ریا کرد

بـشارت بر به کوی می فروشان
کـه حافـظ توبه از زهد ریا کرد

حافظ
۰۸
تیر

ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانوا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
میا بی دف بگور من زیارت
که در بزم خدا غمگین نشاید
زاز آن گر نان پزی مستی فزاید
خاک من اگر گندم بر آید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت در گشاید
مرا حق از می عشق آفریدست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می بجز مستی چه آید

مولانا
۰۷
تیر

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت           

                     می خواری و مستی، ره ورسم دگری داشت

۰۶
تیر


منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعرس بخوان ،سازی بزن ، جامی بگردان
آنکو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بی ‏هیچ دردان

۰۳
تیر

مرا با نگاهت به رؤیا ببر

۳۰
خرداد

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا