من بودم و خیال عشق و خنده او ولی عشق نبود او نبود خیال من ساده بود
ما می پنداشتیم عشق در خانه مازده بود ولی عشق نبود هوس ادم بولهوسی بیش نبود
- ۰ نظر
- ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۰
من بودم و خیال عشق و خنده او ولی عشق نبود او نبود خیال من ساده بود
ما می پنداشتیم عشق در خانه مازده بود ولی عشق نبود هوس ادم بولهوسی بیش نبود
از نی بینوا مینویسم. ؛ از شب و گریه ها. مینویسم ؛ از من و تو به ما مینویسم ؛ بی تو بیهوده را مینویسم؛ در شگفتم چرا مینویسم ؛ صبر سنگم ؛ صبوری صدا. نیست ؛ مرگ سنگینم ؛ از من جدا نیست ؛ جز شکستم مرا ماجرا نیست ؛ میخلد خفتم این هم روا نیست ؛ واژه واژه ؛ واژه واژه ؛ ترا مینویسم ؛ بوی تو بوی گلهای خانه ؛ بوی سبزینه در جوانه بوی دلتنگی محرمانه ؛ من ترا در غزل و ترانه از رفقات جدا مینویسم !
من می دانم
اخر چشم های تو خانه خرابم می کند
شاعر این شهر بی نام و نشانم می کند
این شهر هزار تو هزار رنگ
هر کجا نگاه می کنم
رنگی...
صدایی...
بویی...
رد پایی...
خاطره ای...
از تو می بینم
من نمی دانم
چرا چشم های تو من را نمی بیند
...
از بادهٔ نیست سر خوشم، سرخوش و مست
بیزارم و دلشکسته، از هر چه که هست
من هست به نیست دادم، افسوس که نیست
در حسرت هست پشت من پاک شکست
از شمال محدود است، به آیندهای که نیست
به اضافهٔ غم پیری و سایهٔ مخوف ممات
از جنوب به گذشتهٔ پوچی پر از خاطرات تلخ
گاهی اوقات شیرین
مشرق، طلوع آفتاب عشق، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
مغرب، فرسنگها از حیات دور، آغوش تنگ گور
غروب عشق دیرین
این چه حدودی ست! آیا شنیدهای و میدانی؟
حدود دنیای متزلزلی است موسوم به: جوانی
جواد اذر
صائب تبریزی