ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
۱۱
مرداد

تا گلی از سر ایوون تو پژمرد و فروریخت
شبنمی غم زده از گوشه ی چشمای من اویخت
دوری بین من و تو دوری ماهی و دریاست
دوری بین من و تو دوری ماه و تماشاست
اما افسوس تورو خواستن دیگه دیره دیگه دیره
اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره نمیگیره

۰۶
تیر
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود 
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود 
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه 
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است 
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست 
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود 
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما 
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود 
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت 
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم کجایی چه میکنی 
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود

۰۳
تیر

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها

باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی


رهی معیری

۳۱
خرداد

کاری به کارِ آدم هایی که میانِ کوهی از درد و ناخوشی دارند می خندند ،

نداشته باشید ...

آن هایی که هیچ چیز بر وفقِ مرادشان نیست ، اما هنوز هم خنده بر لب دارند ...

به خدا این مدل بی خیال بودن ، هنر می خواهد ... !

باور کنید ، تظاهر به بی خیالی از خلافِ رود شنا کردن هم سخت تر است ...

هیچ کس نمی داند در دلِ این جور آدم ها چه می گذرد ...

هیچ کس نمی داند شب هایشان با چه زجری صبح می شود..

شاید دارند میانِ خنده هایشان تمام سعی شان را می کنند که فراموش کنند ...

این ها خیلی خسته اند ،،،

خیلی ...

بی انصافی ست که از فرصتِ لبخندهایِ مصنوعی هم محرومشان کنیم ...

...

#نرگس_صرافیان_طوفان



۲۳
خرداد

آسمان چشم او آیینه کیست
آن که چون آیینه با من روبرو بود
درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود
آه . . .
گریه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه کیست
آن که با من روبرو بود
درد ونفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصه سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود

سنگ قبر آرزو بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگِ قبر آرزو بود
سنگِ قبر آرزو بود


هوشمند عقیلی

۲۱
خرداد

می ‌بینم صورتمو تو آینه
با لبی خسته می‌ پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می‌ خواد
اون به من یا من به اون خیره شدم

باورم نمیشه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم میذارم
به خودم میگم که این صورتکه
می‌تونم از صورتم ورش دارم


می‌ کشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون میده
میگه این تویی نه هیچ کس دیگه

جای پاهای تموم قصه‌ها
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا

آینه میگه تو همونی که یه روز
می‌ خواستی خورشیدُ با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونه‌ ت شده
داری بی‌ صدا تو قلبت می ‌میری



می ‌شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می ‌شکنه هزار تیکه میشه
اما باز تو هر تیکه‌ش عکس منه

عکسا با دهن‌کجی بهم میگن
چشم امیدُ ببُر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنه‌ گی میدن تمومشون

۰۵
خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • .
۲۴
ارديبهشت

من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست

بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست

بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران، پشت دری نیست

بگذار تبر بر کمر شاخه بکوبد
وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست

تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگری نیست

ناصر حامدی

۱۴
ارديبهشت


الان فقط نیاز دارم بغلم کنی، حرکتی به قدمت خود بشریت که معنایش خیلی فراتر از تماس دو بدن است. در آغوش گرفتن یعنی از حضور تو احساس تهدید نمی کنم، نمی ترسم این قدر نزدیک باشم، می توانم آرام بگیرم، در خانه ی خودمم، احساس امنیت می کنم و کنار کسی هستم که درکم می کند. 

می گویند هر بار کسی را گرم در آغوش می گیریم، یک روز به عمرمان اضافه می شود. پس لطفا مرا بغل کن.


پائولو کوئیلو 


۱۳
ارديبهشت

مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از درون مـن نجســت اســـرار مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست…