ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۷
آذر


عشق هم باورمون شد
اگه باختیم اگه بردیم

با تو هرچی اتفاقه , خاطره میشه همیشه

۱۲
آذر

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل اینست که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است



۱۲
آذر

از همه غم انگیزتر زمانی می شود،
کسی که دوستش داری
هیچ تلاشی برای نگه داشتنت نمی کند.

                                                                                                                                                                              ارنستو ساباتو

۱۲
آذر

من یکی را از خودم دیوانه تر می خواستم
سر نمی پیچید اگر یک روز سر می خواستم
.
اهل عشق و عاشقی اهل تمنّا اهل درد
این چنین دیوانه ای را همسفر می خواستم
.
می نشستم روبه رویش، روبه رویم می نشست
لحظه های عاشقی از او نظر می خواستم
.
او قدح در دست و من جامِ تمنّایم به کف
هرچه او می داد من هم بیشتر می خواستم
.
من کجا در مِى زدن؟ سودای خیامی کجا؟
من پیِ جامی دگر جامی دگر می خواستم
.
هر زمان هرجا که می افتادم از مستی به خاک
تکیه می کردم به مِی از خاک بر می خاستم
.
بارها فرموده: روزی خواستی از من بخواه
من تورا می خواستم روزی اگر می خواستم
.
گوشه ای دنج و تو و جام مِی و قدری گناه
از خدا چیز زیادی را مگر می خواستم؟
.
محمد_سلمانی

۱۱
آذر

فکر نکن وقت رفتنت نگرانت نبودم...


اگرخداحافظی نکردم،


همدم تمام روزهایِ بعد از تو این آهنگ بود:


"شاید نفهمیدی که من،بی اون که تو چیزی بگی،


سپردمت دستِ خدا که بی خدافظی نری..."


...

۱۱
آذر

شب، 

شب سختی بود.

و چه آسان و چه بی پروا گفت : که دگر حسی نیست.

دل من، هری ریخت، درد با من آمیخت،

قلبم از جا لرزید، قطره اشکم خشکید.

مات و مبهوت شدم.

چشمها را بستم،

با دل خود گفتم :

سهم دل نازک من،

پاسخی سرد نبود!!

شوق دیدار کجاست؟!

او که با من میگفت : دل سنگش، تنگ است.

دلم از سینه جدا شد، نفسم بند آمد.

و دلم، این دل پاک

که چه امید عبث داشت به دل.

این هم از قصه ی عشق لیلی،

وای بر مجنونم.

۱۱
آذر

هر که امد

اندکی مارا

پریشان کرد

و رفت...

 

۱۱
آذر

اینجا که منم

قیمت دل

هر دو جهان است


آنجا که تویی

 در چه حساب است

دل ما

صائب_تبریزی



۰۷
آذر

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی




۰۷
آذر

تیره بختیهای ما از پستی اقبال نیست
از بلندی شمع ما پرتو به دور انداخته است