شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
فاضل
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۷
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
نمی دونی ما هر دو درگیر یه احساسیم
ما هر دو اینو خوب میدونیم به غیر عشق راه نجاتی نیست
.
.
.
برای من که عاشقم جهانو بی قفس بکش
فقط همین یه لحضه رو کنار من نفس بکش
کوچه شهر دلم
از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزای
دور عابر این کوچه خیالیه
به شب کوچه دل دیگه مهتاب نمیاد
توی حجله چشام عروسه خواب نمیاد
کوچه شهر دلم بی تو کوچه غمه
همه روزاش ابریه روز آفتابیش کمه
غم تنهایی داره کوچه دل بدون تو
همه شعر دفترمن مال تو برای تو
بوی دستای تو داره غربت دستای من
یاد قصه های تو داره مونس لحظه های من
فریدون فروغی
نمی دونم شاید اگه یکی رو دوست داشتم یا عاشق یکی شده بودم یا یه شکست عشقی تو زندگیم داشتم منم می تونستم شاعر بشم یا حداقل یه نویسنده می شدم نمی دونم چرا نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم یا عاشق یکی بشم بنظرم عشق تو دنیای امروزی خیلی خیلی کم شده ولی بعضی شبا که شهریار می خونم صبح اش نا خداگاه تو دفتر چند خطی می نویسم فکر می کنم اون ته ته قلبم یکی رو دوست دارم یا شبا تو خواب عاشق یکی میشم و براش شعر میگم مثل امروز صبح که از خواب بیدار شدم و اینو نوشتم
من می دانم
اخر چشم های تو خانه خرابم می کند
شاعر این شهر بی نام و نشانم می کند
این شهر هزار تو هزار رنگ
هر کجا نگاه می کنم
رنگی...
صدایی...
بویی...
رد پایی...
خاطره ای...
از تو می بینم
من نمی دانم
چرا چشم های تو من را نمی بیند ...
فکر کنم همیشه جواب نه میده بهم منم از ترس همین نه گفتنا تو دنیای واقعی ام نمی تونم عاشق کسی بشم
شاید ...
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است