شاید
نمی دونم شاید اگه یکی رو دوست داشتم یا عاشق یکی شده بودم یا یه شکست عشقی تو زندگیم داشتم منم می تونستم شاعر بشم یا حداقل یه نویسنده می شدم نمی دونم چرا نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم یا عاشق یکی بشم بنظرم عشق تو دنیای امروزی خیلی خیلی کم شده ولی بعضی شبا که شهریار می خونم صبح اش نا خداگاه تو دفتر چند خطی می نویسم فکر می کنم اون ته ته قلبم یکی رو دوست دارم یا شبا تو خواب عاشق یکی میشم و براش شعر میگم مثل امروز صبح که از خواب بیدار شدم و اینو نوشتم
من می دانم
اخر چشم های تو خانه خرابم می کند
شاعر این شهر بی نام و نشانم می کند
این شهر هزار تو هزار رنگ
هر کجا نگاه می کنم
رنگی...
صدایی...
بویی...
رد پایی...
خاطره ای...
از تو می بینم
من نمی دانم
چرا چشم های تو من را نمی بیند ...
فکر کنم همیشه جواب نه میده بهم منم از ترس همین نه گفتنا تو دنیای واقعی ام نمی تونم عاشق کسی بشم
شاید ...
- ۹۴/۱۱/۲۳
دو خط اول شعری ک نوشتید خیلی قشنگ بود :)