ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

سلام خوش آمدید

یه جایی تو زندگی هست که دلت گرفته
اما مجبوری بخندی و شاد باشی
بهش میگن اوج بدبختی!

 لویی فردینان سلین

  • .

سکوت آدمیزاد بوی دلخوری میده پرحرفیش بوی دلتنگی.


  • .

ﻣﻦ آﺧﺮﻳﻦ رﻫﮕﺬرم

‫ﺗﻮ اﻳﻦ ﺧـﻴﺎﺑﻮن ﺑﻠﻨﺪ

‫دﻳﺮ اوﻣﺪم ﻛﻪ زود ﺑﺮم

‫...

  • .

 لحظه ها می گذرد

 آنچه بگذشت نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

 نتواند شد آغاز

  • .

به نظرم گاهی وقتها باید به تاریخچه گوشیه خودمون یه نگاهی بکنیم ببینین کی بیشترین تماس بی دلیل با هامون گرفته کی بیشترین پیام برامون فرستاده اینجوری خیلی راحت می تونیم افرادی که دوسمون دارن و براشون ارزش داریم پیدا کنیم و قدرشونو بدونیم

  • .

آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن

یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن


حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است

گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن


آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام

آفتابی به لب بام چه خواهد بودن


نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل

من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن


چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام

نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن


گر دلی داری و پابند تعلق خواهی

خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن


شهریاریم و گدای در آن خواجه که گفت

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

  • .

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان

گردون کجا به فکر سامان من بیفتد


شهریار

  • .

آسمون رویا ، امشب گرمه از تب من
ماه آرزوها ، اومده تو شب من
عطر شرم بوسه ، رو لبهای بسته باد
غیر از یه نوازش ، دل من ، دل تو ، دل ما ،
دل همه آدما مگه چی می خواد ؟

آروم اومدی تو خوابم ،
آروم اومدی مثل رقص یه پروانه با ناز سایه گل
بوی عشق ، تو هوا پیچید
اشک تو رو ، لب من بوسید

قلب منو همه جا ، همه جا ، همه جا برد
خوابی که عشق تو چشای تو دید !
آروم اومدی تو خوابم ،
آروم اومدی مثل رقص یه پروانه با ناز سایه گل

آه از این سفر کوتاه
بازم من و تو و دوری و آه !
می ترسن از من و تو ، من و تو ، من و تو ، حیف !
تو قلب ما نه هوس نه گناه

  • .

من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رؤیای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای
تو یک خانه در کوچه زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رؤیا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر

  • .

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام در اندازد میان قلزم پر خون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون
چون این تبدیل ها آمد نه هامون ماند و نهدریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی چون

  • .
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه