ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

سلام خوش آمدید

برف ده سالگی بخاطر آدم برفی هایش؛
برف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایش؛
برف هجده سالگی را درست یادم نیست، در میان افکار یخ زده بودم؛
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه و رد پاهایم؛
برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد ...
اقا اینا مال سوسولاس من فقط از برف پارو کردنش و سرماش یادمه :)))))))

  • .

هر بار که می خواهم به سمتت بیایم یادم می افتد،
که دلتنگی هرگز بهانه ی خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست.


📝 آنا گاوالدا

  • .

همیشه سخت ترین جای کار این است که تظاهر کنی چیزی نشده است.

📝 گابریل گارسیا مارکز

  • .

محکوم عشقم


بود و نبودم به دلخواه یار


  • .

تو منتظری اون بیاد سمتِت،
اون منتظره تو بری سمتِش!
آخر یکی میاد سمت تو
یکی میره پیش اون،
این رابطه هم خراب میشه!
به همین سادگی،
غرور با پنبه سر میبره.....

  • .

وقتی زیادی دم دست باشی تو هر موقعیتی خودتو برسونی به ادمای اطرافت وقتی زیادی به فکر ادمای دور و ورت باشی وقتی بلد نباشی کلاس بزاری وقتی گناهت فقط ساده بودنه تنهاییم سهم ات از زندگیه

یاد بگیریم دم دستی نباشی تا ارزش داشته باشیم .

  • .

این غم پنهونی من
تو ندونستی چه تلخه
این تو خود شکستن من
تو ندونستی چه سخته
کاشکی بودی تا ببینی
لحظه هام بی تو میمیرن

  • .

دلتنگى هاى آخرِ شبِ هر کس،
هیچ شعبه ى دیگرى ندارد!
یکى عکس میبیند...
یکى آهنگ گوش میدهد...
دیگرى پیغامها را مرور میکند...
یکى...
انتخاب با شماست!

  • .

دوباره صبح شده بود و صدای زنگ ساعت داشت وظیفه ی هر روزش را انجام می داد و من باید از تخت خواب گرم و نرم دل می کندم تا بروم مدرسه که برای خودم کسی شوم!!!!!!
لباس هایم را پوشیدم و خودم را به خیابان رساندم و منتظر ایستادم تا دوستم بیاید...
چند سالی بود که با هم به مدرسه می رفتیم...
خانه شان دو خیابان با ما فاصله داشت
یک زمان را از قبل هماهنگ کرده بودیم برای اینکه سر خیابان همدیگر را ببینیم و با هم به مدرسه برویم...
انگار آن روز به جز ما تمام ابرهای باران زا هم همان جا قرار گذاشته بودند که با هم درد و دل کنند و یک دل سیر ببارند
زیر باران یک چشمم به خیابان بود که چرا او نمی آید و یک چشمم به ساعت که گذر زمان را نشان می داد
ده دقیقه ای گذشته بود و من همچنان منتظر بودم...
انتظار وقتی سخت تر می شود که از آمدنش مطمئن باشی...
زمان می گذشت و باران بند نمی آمد و خبری از او نبود که نبود
نیم ساعتی گذشت و حالا دیگر زنگ مدرسه هم زده شده بود و همه سر کلاس بودند
نا امید راه افتادم به سمت مدرسه
در کلاس را زدم و وارد شدم... معلم گفت ساعت خواب...  چه وقت کلاس آمدن است...  برو بیرون
داشتم از کلاس بیرون می آمدم که دیدم دوستم سر کلاس نشسته و دارد من را نگاه می کند... با ماشین به مدرسه آمده بود و به من خبر نداده بود
از آن روز سال ها گذشت و من یاد گرفتم که انتظار کشیدن هم اندازه دارد...
خیلی نباید منتظر کسی ماند...
انتظار تا وقتی درست است که تو را از زندگی عقب نیاندازد
گاهی انقدر برای کسی انتظار می کشی که یادت می رود او دارد زندگی اش را می کند  و تو چشم به راه کسی هستی که قرار نیست بیاید... 

  • .

تلفن همراهت را درنظر بگیر،
حالش که خوب نباشد هنگ میکند..
ابتدا روزی یکبار،سپس روزی دوبار..و تو اهمیت نمیدهی!چون با یکبار ری استارت مجددا شروع به کار میکند.. این اتفاق اگر همینطور ادامه پیدا کند و تو اهمیت ندهی پس از مدتی یک روز هنگ میکند و دیگر با ری استارت که هیچ..با بردن به تعمیرگاه هم
درست نمی شود که نمی شود..
آدمهای خوب همینطورند..
اوایل از نبودنت گله میکنند..
تو اهمیت نمیدهی،
آنها گله میکنند و تو هی غر میزنی که سرم شلوغ است و ال است و بل است..
اما میان تمام مشغله هایت یک روز میرسد که حالشان مانند تلفن همراهت خراب میشود.. تو نمی بینی اما آنها چمدان کوچکشان را برمیدارند
و چندتایی خاطره ی خوب از تو به یادگار برمیدارند تا در خلوتشان برای تو اشک بریزند.. و می روند..
می روند و دیگر بر نمیگردند..
تو باز هم نمیفهمی..رفتنشان را..چون ماندنشان را نفهمیده بودی..
اما روزی میرسد که به شدت دلت از چیزی میگیرد..آنقدر می گیرد که راه نفس کشیدنت را بند میکند..
تو می نشینی و با خود فکر میکنی..
به چیزهایی
که اهمیت نداده بودی..
به گله ها..به بودن ها..
و آن وقت است که دلت بیشتر از ماندن هایشان میگیرد تا رفتنشان..
ماندن هایی ک قدر ندانستی..
آن روز آرزو میکنی که برگردند این آدمهای خوبی ک روزگاری روزهایشان، درکنار تو اما.. بدون تو سپری میشد..
ولی یادت باشد آدمهای خوب وقتی رفتند،دیگر
برنمیگردند...

  • .
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه