- ۰ نظر
- ۱۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۰
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی
یه روز از همین روزا روی شب پا می زارم.
توی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم.
تا که خوب خوب بشه زخمای دلواپسی
عشق مرهم میکنم روی دلها میزارم.
تو وجود آدما حس آشنایی هست
مثه حس من و تو اسمشو ما میزارم.
عزم آدما بلند روح آدما وسیع
توی شعرم واسشون کوه و دریا میزارم.
توی بهت جاده ها هر جا که دیدنی نیست
چشمامو میبندم جاش یه رویا میزارم
من مسافر و غریب اما لبریز یقین.
می دونم تو راه عشق همه رو جا می زارم
یه روز از همین روزا روی شب پا میزارم.
توی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم...
ازم نخوا با تو بمونم
تو هیچی از من نمیدونی
اگه بگم راز دلم رو
تو هم کنارم نمیمونی
منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعرس بخوان ،سازی بزن ، جامی بگردان
آنکو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بی هیچ دردان