ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

متن های مورد علاقه ام میزارم اینجا همین :)

سلام خوش آمدید
تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره
رنگ چشمه های تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
بجز تو تلخی زندونو به یادم میاره
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثله خوابه گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه
تو مثله وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثله شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثله یک قصه پر از حادثه ایی
تو مثله شادی خواب کردن یک عروسکی
تو قشنگی مثله شکل هایی که ابرا می سازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
اگه مَردهای تو قصه بدنون تو اینجایی
برای بردن توبا اسب بالدار می تازن
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
فریدون فروغی
  • ۰ نظر
  • ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۳
  • .

پر از هراس و امیدم ، که هیچ حادثه‌ای

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست


فاضل نظری

  • ۰ نظر
  • ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۷
  • .

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

  • ۰ نظر
  • ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
  • .

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند

فاضل نظری

  • ۰ نظر
  • ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۶
  • .

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم


شهریار

  • ۰ نظر
  • ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۹
  • .

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر


شهریار

  • ۰ نظر
  • ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۷
  • .

بر دلبر دیوانه بگوئید بیاید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۱
  • .

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنهء کفش فرارو ور کشید
آستین همت رو بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشهء فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامهء فرداها رو تا زد و رفت

  • .

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست

آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد


                                                                                                                                    حافظ

  • .

الهی به مستان میخانه‌ات

بعقل آفرینان دیوانه‌ات

به دردی کش لجهٔ کبریا

که آمد به شأنش فرود انّما

به درّی که عرش است او را صدف

به ساقی کوثر، به شاه نجف

به نور دل صبح خیزان عشق

ز شادی به انده گریزان عشق

به رندان سر مست آگاه دل

که هرگز نرفتند جز راه دل

به انده‌پرستان بی پا و سر

به شادی فروشان بی شور و شر

به مستان افتاده در پای خم

به مخمور با مرگ با اشتلم

بشام غریبان، به جام صبوح

کز ایشانست شام و سحر را فتوح

که خاکم گل از آب انگور کن

سرا پای من آتش طور کن

خدا را بجان خراباتیان

کزین تهمت هستیم وارهان

به میخانهٔ وحدتم راه ده

دل زنده و جان آگاه ده

که از کثرت خلق تنگ آمدم

به هر جا شدم سر به سنگ آمدم

بیا ساقیا می بگردش در آر

که دلگیرم از گردش روزگار

  • .
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه