دیوانگی و عاقلی
پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ق.ظ
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابدچشم تورا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تورا در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تورابااشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمیدانم ازین دیوانگی و عاقلی
- ۹۵/۰۵/۰۷