تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره
رنگ چشمه های تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
بجز تو تلخی زندونو به یادم میاره
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثله خوابه گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه
تو مثله وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثله شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثله یک قصه پر از حادثه ایی
تو مثله شادی خواب کردن یک عروسکی
تو قشنگی مثله شکل هایی که ابرا می سازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
اگه مَردهای تو قصه بدنون تو اینجایی
برای بردن توبا اسب بالدار می تازن
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
رنگ چشمه های تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
بجز تو تلخی زندونو به یادم میاره
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثله خوابه گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه
تو مثله وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثله شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثله یک قصه پر از حادثه ایی
تو مثله شادی خواب کردن یک عروسکی
تو قشنگی مثله شکل هایی که ابرا می سازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
اگه مَردهای تو قصه بدنون تو اینجایی
برای بردن توبا اسب بالدار می تازن
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
فریدون فروغی
- ۰ نظر
- ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۳