کاین چنین خود را رها کردست در آغوش باد ،
فارغ است از یاد مرگ !
آدمی هم مثل برگ ، می تواند زیست بی تشویش مرگ ،
گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،
می تواند یافت لطف :
«هر چه بادا باد را »
"فریدون مشیری"
- ۰ نظر
- ۰۴ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۶
از نی بینوا می نویسم از شب و گریه ها می نویسم
از من و تو بما می نویسم بی تو بیهوده را می نویسم
در شگفتم چرا می نویسم
صبر سنگم صبوری صدا نیست مرگ سنگینم از من جدا نیست
جز شکستن مرا ماجرا نیست نی غلط گفتم این هم روا نیست
واژه واژه تو را می نویسم
بوی تو بوی گلهای خانه بوی سبزینگی در جوانه
بوی دلتنگی محرمانه من ترا در غزل و ترانه
از رفاقت جدا می نویسم
یه عادت بد دارم به اسم هر کی یه چندتا اهنگ سیو دارم الان داشتم گوش می کردم یادشون می کردم خاطرهها زنده شد می خواستم اس بدم بهشون ولی اس های اخرهرکی رو نگاه کردم دیدم نفرستم بهتره پس کار اسون کردم اهنگاشون پاک کردم
😂😜😂
این عشقه یا نفرت این مرحمه یا درد
باید واسه قلبم دست تورو رو کرد
چشات فریبم داد یا عشق بازی کرد
ای کاش میشد با حرف این قلب و راضی کرد
راضی کرد …
حال و هوام دیگه اونی که دیدی نیست
به آخر این خط دیگه امیدی نیست
توی قاب خیس این پنجره ها
عکسی از جمعه ی غمگین میبینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین میبینم
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعه ها خون جای بارون میچکه
نفسم در نمیاد جمعه ها سر نمیاد
کاش میبستم چشامو این ازم بر نمیاد
عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه
آدم از دست خودش خسته میشه
با لبای بسته فریاد میکنه
جمعه وقت رفتنه موسم دل کندنه
خنجر از پشت میزنه اون که همراه منه
دلم از راه پره دلم
از خونه پره
دلم از مردم شهر دلم از هر کسی
که جات و می دونه پره